عشق حقیقی

همه چی هست!!!

طبق نظرسنجی به عمل اومده توسط خودم و نظرای محترم شما،که

درمورد شخصیت این جانب بود(یعنی بایدحدس میزدیدمن چطورآدمیم)

بنده با33درصد رای،دیوونه شناخته شدم!!!!!!هورررررااااااااااپس به ا

فتخار خودم برو تو کارش....دست.دست.دست.بیا.....آها

خب دیگه بسه!!!! لطفا تو نظرسنجی جدید هم شرکت

کنید.باتشکر.مدیریت وبلاااااااااگ

تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,سـاعت 17:12 نويسنده رها

سیلااااااااام.خوفید همگی؟من باز برگشتم.ازنظراتون ممنون.ببخشید که دیر جوابتونو

میدم یا اینکه دیر به دیر بهتون سر میزنم.آخه نمیشه زیاد بیام.روز دخملم به همه دخملای ناز و

مامانی و باحال باتاخیرخیلی خیلی زیاد تبریک میگم.همه چیز خوب پیش میره جز1چی.اونم

اینه که من ازمدرسه خسته شدم!!!!اما خب میگذرونم دیگه!شاید به1جا رسیدم.شمام

واسم دعاکنید.باشه؟!را30 هرکس میاد نظر میذاره واسم لطفا کامل حرفشو بزنه و حرفاشو

نیمه کاره،قورت نده(قابل توجه بعضیا!!!) دیگه باید برم.بازم بهم سربزنید.منم سعی میکنم

زودزودزود بیام.دوستون دارم.بابای

تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,سـاعت 16:50 نويسنده رها

دلتنگي  کسي که دوستش داشتم و عميق ترين درد ها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري کرد !

درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد٬ دوری از تو حسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهاي دردناک داغ ستم پوشاند .

دلتنگی براي کسي که فرصت اندکي براي خواستنش ٬ براي داشتنش داشتم.

دلتنگي از مرزهايي که دورم کشيدند و مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که دوستشان دارم کنده شوم .

در آنسوي مرزها دوست داشتن گناه است ٬ حق من نيست ٬ به آتش گناهي که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .

رنجي انچنان زندگي مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهاي مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهاي مرا زنجير کرده است که نفسهايم نيز از ميان زنجير ها به درد عبور مي کنند . . .

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگيني داشت که براي همه عمر بايد آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .

همه عمر ٬ داغ تو بر پيشاني و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .

تو نمايش زندگي مرا چنان در هم پيچيدي که هرگز از آن بيرون نيايم. . .

آنقدر دلتنگ دوريش هستم ..

آنقدر دلتنگ سرنوشت خويشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستيم را خوره بي کسي و تنهايي مي جود . . .

 

تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,سـاعت 16:38 نويسنده رها

باز هم امشب دلم هوایش را دارد.هوای بودنش..هوای داشتنش..

باز هم با دلی شکسته میخواهم برایش بنویسم... بنویسم ...

بنویسم تا باورم کند...

تا بفهمد تمام امید من است...

تا بفهمد دوستش دارم...

شایداین نوشته را هرگز نخواند و یا اگر بخواند لبخندی تمسخر آمیز بزند...یا لبخندی از سر رضایت که چگونه توانسته کسی را این چنین عاشق خود کند..
اما من باز هم برایش مینویسم و سرود زیبا و دل انگیز دوستت دارم را برایش زمزمه میکنم
حتی اگر مورد تمسخر قرار بگیرم...

حتی اگر با بیرحمی تمام بر نوشته ام بخندد...

بازهم شکایتی ندارم
آنقدر دلم برایش تنگ شده که فقط مجبورم چشمانم را ببندم تا شاید در ذهنم بتوانم ببینمش
گاهی آنقدر از خودم و این عشق یک طرفه تنفر پیدا میکنم که دلم میخواهد مرگ را برزندگی ترجیح دهم
اما باز خودرا نهیب میزنم و میگویم
"زندگی کن به امید کسی که دوستش داری"

دلم میخواست معنای عشقم را میفهمید
میدانست که این بازی بچه گانه ای نیست،میفهمید که این عشق حقیقت است،
میفهمید که...

کاش دل باختن در دنیا وجود نداشت
کاش من از سنگ بودم...

کاش تمام انسانها دلی سنگی داشتند
تا هرگز عاشق نمیشدند , هرگز دل نمیباختند
کاش اگر عشق و دیوانگی در دل انسانها هویدا میشد هرکس در مقابل عشقش با بیرحمی و بی وفایی روبرو نمیشد...
چرا انسانها در دنیا نمیتوانند به راحتی عاشق شوند و به وصال برسند؟؟

یعنی واقعا عشق که واژه ای به این پاکی و تقدس است
باید همیشه با سختی و زجر و تلاش همراه باشد...
اما ای کاش در مقابل این همه تلاش و سختی اکثر دلبستگی ها
به نا فرجامی کشیده نمیشد.

بله درست است...

هرچیزی که با ارزش و قابل تقدیس باشد نیاز به سختی و تلاش دارد...
کاش میفهمید دیوانه وار دوستش دارم.

هیچ وقت دلم نمیخواهد به این فکر کنم که او لیاقت عشق مرا ندارد...

همیشه در ذهنم سعی میکنم بدی هایش را پاک کنم و هیچ وقت از بدی اش سخن نگویم...
چون او خوبتر از آنست..

چون قابل دوست داشتن است...
ای کاش میفهمید آنچنان در قلبم رخنه کرده که حتی لحظه ای فکر کردن به نبودنش به اندازه صد سال کمرم را خرد میکند..
کاش میتوانستم خانه ی روان دلم را قطره قطره بگریم تا باورم کند...

تا بفهمد دلتنگش هستم...

 

تاريخ چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,سـاعت 17:20 نويسنده رها
яima