عشق حقیقی
همه چی هست!!!
خدايا! باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو ؟؟ خانه ات کو ؟؟ آن دل دیوانه ات کو..؟ روزهای کودکی کو.. فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز بارن........... گردش یک روز دیرین پس چه شد دیگر کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز ...یاد باران رفته از یاد ...آرزوها رفته بر باد باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه بی ترانه بی بهانه شایدم گم کرده خانه.....
بگذار تا نقاشی کنم بکِشم از عالمی .. پر از نشاط پر از سرور پر از خندههای عمق وجود از همان لحظههای کودکی که تو چشم میذاشتی و من پشت دیوارها قایم میشدم .. تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟ تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟ نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟ تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز، که از شرم نبود شادپیغامی، میان کوچهها سرگشته میچرخند؟ نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند چیزی نمیخواهد و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا، تلاوت کرده با تدبیر؟ تو از خورشید پرسیدی، چرا بیمنت و با مهر میتابد؟ تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟ تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟ تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟ تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟ تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟ و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟ تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟ تو آیا هیچ میدانی، اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟ نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است… تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟ جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا!؟ ببینم، با محبت، مهر، زیبایی، تو آیا جمله میسازی؟ نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق! که فردا میرسد پیغام شادی! یک نفر با اسب میآید! و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد! تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟ چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟ نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟ نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟ جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟ ز خود پرسیدهام در تو! که عاشق بودهام آیا!!؟ جوابش را تو هم، البته میدانی سکوت مانده بر لب را تو هم ای من! به گوش بسته میخوانی احساس میكنم مدتیست برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... پدر، روزت مبارک باد که همه روزهای زندگی از فروغ نگاه تو روشن است. پدر، اگرچه در تقویم روزها، روزی را به پاس احترام تو نام نهاده اند، ولی ما در تقویم عشقِ وجودمانْ همه روزها را به پای تو می ریزیم. پدر، وجود پرمهرتْ گرمی بخش حیات ماست و لبخندهای صمیمی اتْ لذت بخش اوقاتمان. پدر، اگرچه پاس داشت محبت های بی کران تو، فراتر از توان بی مقدار ماست، گرامی داشت یادت را کم ترین وظیفه خود می دانیم و از اعماق وجود می گوییم: «پدر عزیز، روزت مبارک»
امروز آخرين امتحانمو دادم.ديگه دوران مدرسم تموم شد! نميدونم ديگه بتونم دوستامو ببينم يا نه!!!!! امروز رو استراحت ميكنم تازه ازفردا اصل كارم شروع ميشه. بايد بخونم واس كنكور. خب ديگه چي بگم؟! آهان. امشبم ك قراره برم خونه آقامون() ازهمين جا ميگم آقايي خوشگل خودم دوستت دارم ديگه نميدونم چي بگم!فقط كاش زود شب برسه. بوس بوس ديگه باي راستي يه سوال: كي ميدونه من مال كدوم شهرم؟حدس بزنيد! به میهمانی تو آمدم در خلوت ترین شب دنیا ، آنگاه که برایم آمیزه ای از مهر و محبت بودی آمدم تا با تو بمانم ، تا آخر دنیا ، تا زمانی که شعرها هستند و من وجود دارم . . . فردا قراره برم خونه عقشمازهمين الان دارم لحظه شماري ميكنم.دوست دارم آقا خوش تيپه ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
من دلم قرصه!
كسی غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتی روز روشن نيست
كسی اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهی، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزی بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...
عاشق شدم...
هر لحظه بیشتر فرو میروم
در رویاى كسى
نامى را صدا میزنم
مانند عسل
دهانم را شیرین میكند
حتى فكرش
در هاى زوار در رفته قلبم را
میكوبد به هم
روزها به تندى مى گذرد
دلتنگى ها به كندى
جاده اى كه در آن سفر میكنم
جاده تنهایى نیست
این عشق
خیال دور و درازیست...
گویى كسى كه از بالا مینگرد
مقصد را دزدیده...
برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...
برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...
برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...
برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای
برای تويی كه قلبت پـا ك است ...
برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
حاضری دنیارو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو
حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات
وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر
امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها همخونه شی
حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن
حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن
حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت
وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری
دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری
حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه
حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی
حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ
حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی
پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی
حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن
پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن
وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی
نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖﻟﺮﺯﯾﺪﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ،ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮﺷﺪﯼﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪﺁﻭﺭﺩﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ، ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓﺷﺪﻩ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼﺩﻭﯾﺪﻥ،
ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ. . .
ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ..
ولی...ولی..افسوس...
яima |