عشق حقیقی
همه چی هست!!!
سلام خداجونم خوفی؟ من که اصلا حالم خوف نیست.دلم گرفته قد تموم آسمونت.دلم میخواد1شب همینطور که طبق معمول،دارم آسمونو نگاه میکنم 1ستاره بیادومنوباخودش ببره بالا. انقدبالا که ازدید زمینیامحوبشم.خداجون1سوال:تودلتو به چی ماآدماخوش کردی که آفریدیمون وازرشدمون لذت میبری؟به نامردیایی که میکنیم؟اینهمه بیمعرفتی کافی نیس تادست ازخلقت آدمابرداری؟ خدایااگه آدم اینایی هستن که اطرافم میبینم باتموم وجودم ازت گله دارم که چرامنوآدم آفریدی؟خدایاازشون دلگیرم اندازه همون آسمونت که خودت میدونی چقدردوسش دارم.اصلانمیدونم اگه آسمونت واون آرامشش نبودمن تاحالامیتونستم دووم بیارم یانه؟!!!! خداجون!بعضیاتاکی میخوان به این غرورشون ادامه بدن و بدون هیچ ترسی واس هرکس خواستن هرحرفی که لیاقت خودشونوداره دربیارن؟؟؟؟؟؟ میدونم این حرفام بی فایدس وکوچیکترین تغییری توفانون زمینیا(یعنی بیرحمی،یعنی نامردی-یعنی.....)به وجودنمیاره فقط خواستم باهات بحرفم.آخه میدونی؟وقتی باهات میحرفم آروم میشم!!!!دیگه ادامه نمیدم.فقط1خواهش:خداجون؛میشه منوازاین قطارزندگی پیاده کنی؟ممنونت میشم..... سلام.حالتون خوفه؟من که اصلا خوف نیستم.آخه تیمم باخت!!!!!!!!! خیلی سخته قبول کنم که باختیم.اما دیگه اتفاقیه که افتاده.مهم اینه که هنوز 6تایی نشدیم. پس باوجود شکست محبوبم بازم میگم: عشق است پرسپولیس به افتخار سلطان قلبها و به امید بازگشت ارتش سرخ به روزای اوج خودش.... در حصار سرد اتاقم دل تنگ، به تو می اندیشم، به تو و خوبی های تو و آغوش گرمت، که به گونه ای به هر یک وابسته ام. به تو برای زنده ماندنم، و به خوبی های تو برای فراموشی تلخی هایم، و به آغوش گرمت برای پنهان کردن سرمای وجودم... دلم دیوانه و تنگ توست و نمی دانی از نبودنت چه ها بر سرم نیاورده. چشمانم بی قرار دیدن چشمان نازنینت و به دنبال عطر نفس های توست... عشقی که از تو در من لانه کرده یک عشق امروزی و گذرا نیست، بدان و مطمئن باش که این عشق ابدی و جاودانه است و این تنها برای من و تو باقی می ماند و تو این جایی، این جا، در قلب من و قلب من این کلبه ی ویران و دیر خرابات. این عشق و دوست داشتن را ادامه خواهم داد تا نفس های آخر... و تو نمی دانی چقدر محتاج نفس های گرم و پی در پیت هستم، نفس هایی که غزل ها را نثار جوانه ای می کند که از نثار آن غزل ها جانی تازه می گیرد و گویی دوباره زنده می شود. بیا که اگر نیایی در پیمان غزل ها جان خواهم سپرد. نمی دانم چگونه شد که به وجودم رحم نکردی و تمامش را از آن خود کردی! چقدر خسته ام و تمام پنجره ها می دانند که این خستگی با وجود توست که از بین خواهد رفت. شب، با تمام بی قراری ها سر را بر بالین خیالت می گذارم، عشق بودن تو را به آغوش می کشم و با گرمای وجودت به خواب می روم. خوابی که خواب نیست سر تا سر آن بیداری ست و اندیشه و در شبی که تو در خواب ناز به سر می بردی من به فکر چشمان توام . و آنقدر از خاطرات با تو بودن دلخوشم که شاید باور نکنی، لحظه های رفته ام را دانه دانه می شمارم و از بر می کنم . گرچه گفتم دوستت دارم، ولی شاید هیچ گاه به وضوح نتوانی این عشق و علاقه را در وجودم بیابی ولی وجدانم چه راحت و آسوده است... زیرا که می دانم من با تمام وجود تک خدای سرزمین قلبم را خالصانه می پرستم و به تو ایمان دارم، و به تو و قلب تو ایمان دارم و این را تمام پرنده ها به خاطر سپرده اند که من عاشق کسی هستم که در حسرت دیدن آن شبی نیست که خواب را از سرم بیرون نکرده باشم....
яima |