عشق حقیقی
همه چی هست!!!
میره تو شهر اونا دوستش میگه هردختری میخوای اینجا انتخاب کن تا برات بگیرم دوستش می افته که براش زن هم گرفته بود . میگه اون دوست قدیمیه ، میرم پیش اون ، حتما کمکم میکنه میکنه بیرون بوده خودشون دعوا رو تموم کنن و برن از ماشین میاد بیرون و معذرت خواهی میکنه . یهکم با هم حرف میزنن ، پسر هم داستان خودش و دوستش رو براش تعریف میکنه ، پیر زن هم ازش میخواد که بیاد پیش پیرزن زندگی کنه تا بهش کمک کنه . بعد از یه مدت اعتیاد خودش رو ترک میکنه . پیر زن هم یه دختر براش میگیره نه ، با اون کاری که اون در حق من کرد نه
نظرات شما عزیزان:
خلاصه اونم یه دختر غریبه رو انتخاب میکنه دوستشم کمک میکنه اونو براش میگیره
با زنش برمیگرده شهر خودشون وزندگی میکنه
دوست اولی هم تو شهر خودش میمونه . بعد از یه مدت معتاد میشه ،هیچی هم نداشته . یاد
میره اونجا در خونه دوستش ، اونم تااینو میبینه که معتاد شده تو خونه راش نمیده و پرتش
اینم که معتاد شده بوده کلی ناراحت میشه از این کار دوستش و میره پارکی که اون نزدیک
میبینه دو تا دزد دارن با هم سر تقسیم 200 هزار تومن پول دعوا میکنن
اینم میره اونجا ، آخرش به این نتیجه میرسن که 200 هزار تومان رو بدن به این معتاد و
200هزارتومان رو برمیداره میاد بره یه دفعه یه یه ماشین جلوی این میزنه رو ترمز . یه پیرزن
موقع عروسی میشه پیرزن بهش میگه نمیخوای اون دوستت رو دعوت کنی ؟! پسر هم میگه
پیر زن باهاش صحبت میکنه که ببخشه و دوستش هم دعوت کنه
میره در خونه دوست قدیمی تا کارت عروسی بده
دوستش رو صدا میکنه ، دوستش میاد دمه در
بهش میگه :
من مرد ، تو نامرد
اومدی تو شهرمون نامزد خودم رو برات گرفتم ازدواج کردی رفتی
من مرد ، تو نامرد
معتاد شدم کمک خواستم کمک نکردی
من مرد ، تو نامرد
عروسیم شده ، با همه اون کارات دعوتت میکنم
دوستش هم برمیگرده میگه :
من نامرد ، تو مرد
معتاد شدی رات ندادم خونه ، تا جلوی دوست دختر قدیمیت ضایع نشی و نبینت
من نامرد ، تو مرد
داداشام رو فرستادم تو پارک تا به بهونه دزد بودن 200 تومان پول بهت بدن
من نامرد ، تو مرد
مادرم رو فرستادم دنبالت تا کمک کنه ترک کنی
من نامرد ، تومرد
خواهر خودم رو گذاشتم که باهات ازدواج کنه
من نامرد ، تو مرد
هرچیکه خواستی بهم گفتی
من نامرد ، تو مرد....!!!
яima |